نیاز دارم به خوندن،تا بتونم بنویسم،تا روحم جلا پیدا کنه،تا چشمه ی سخنم دوباره بجوشه و جریان پیدا کنه

میدونی 

من هیچوقت اونجوری نبودم،مثلا تو مهمونیا‌ عروسیا‌ قاطی دخترا نمیشدم واسه رقص .

نه که دوست نداشته باشم ذاتا.نه فقط انقدر تو یه نقش موندم که هویت شد برام.

نقش یه دختر مودب.عاقل،درسخون،مومن،چه بدونم

من فقط اینا نبودم! اینا رو بیشتر نمایش میدادم چون راحت تر بودند و مقبول تر و . نمیدونم.

خیلی دلم میخواست اون روی سکه رو هم نمایش بدم

حتی الان.گاهی به ذهنم میرسه واسه امتحانم که شده یه روز کارایی رو بکنم که ازم بعیده!

که الگوی شخصیتی من نیست! ولی خب مسئله و مانع اصلی دل و دماغ نداشتنمه.

این جمله ی جبران خلیل جبران خیلیییی منو تحت تاثیر قرار داد،که میگه کسی را که دوست داری نیمه دیگر تو نیست ،او تویی اما در جایی دیگر .

ولی

خیلی دوست دارم واسه یه مدت کوتاه خودم نباشم ،یعنی این شخصیته نباشم

یه ادم شاد و برونگرا‌ و راحت باشم.صمیمی و پر شور و دوست داشتنی.

اهنگ شاد باز کنم و برقصم تو خونه،با پدرم حرف بزنم و تعامل کنم. یه شب کنار مادرم بخوابم،زنگ بزنم یکی از دوستام مثلا سمیرا،و باهاش حرف بزنم. یه قرار ملاقات بزارم

سر کلاس ردیف جلو بشینم و سوال و جواب کنم با استاد.

یه فعالیت خارج از دانشگاه داشته باشم با یه اکیپ.

اینا ،همه اینا چیزای عجیب و غریبی نیست که من برای خودم عجیب و دور کردمشون

عادی ان‌  نرمالن تو کل دنیا.

من با معصومه ای که ساختم خوشحال نیستم.

اینا ,دوست ,بزنم ,واسه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی سایت سرگرمی دنیا 99 گروه تحقیقاتی اکسیر براي لذت بردن از زندگي چكار كنيم عشق سیاه و سفید سه لاور Londonmvauzyum3 house