چند ماه پیش مطلبی نوشتم بقولش توبی کانتینت

و ولی ادامه ندادمدلیلشم پر واضح 

از خود بیگانگیم بوده???? فراموش کردم

سه سال و اندی پیش نسیم برای بار اول کامنت

 گذاشت برای منی که دانشکده ای که اون توش 

درس میخوند قبول شده بودم

خواست همو ببینیم من فرار کردم ازش اما.

تا اینکه این دیدار سه سال بعد اتفاق افتاد

وقتی اون کارشناسیشو‌ تموم کرده بود و ارشد 

همینجا قبول شده  بود و من ترم آخر بودم .

دیدارم با نسیم تو یه کافه اتفاق افتاد ،برای سه 

ساعت و اندی. بعدش شب شگفت انگیزی هم داشتیم!!

ملاقاتم با نسیم مصادف شد با یه اتفاق مهم دیگه تو زندگیم

،بهم خوردن یه ارتباط عاطفی مهم تو زندگیم . دقیقا دو 

ساعت بعد برگشتنماز قرار با نسیم.

و خب نسیم از ماجرای عاطفی که درگیرش بودم 

کم و بیش مطلع بود ،خوابگاه خودمونم بود ضمنا.

شب بعد اون اتفاق کذایی با بغضی تو 

گلو دوان دوان رفتم پیشش،

نگران نگاهم کرد که چی شده؟ اتفاقی افتاده؟؟

روی تخت نشستم و به موبایل و پیامام‌ اشاره

 کردم و گفتم تموم شد!!اشکام بند نمیومد.

نسیم نشست جلو روم.حرف زد باهام دلداریم داد

اینکه چرا پیشش رفتم .یکم غیر طبیعی مینمود ،

خب من این سالها ازش دوری میکردم و یهو بعد یه 

دیدار انقدر باهاش صمیمی شده بودم

 که گریون پیشش رفتم

هرچی بود من نسیم رو که چند ساعت بود فقط که باهاش طرح رفاقت ریخته بودم به قولی،  محرم اسرار دونستم و پیشش رفتم و از بقیه فرار کردم.

و حرفای خوبی بهم زد.که الان که فکرشو میکنم میبینم دوستان نزدیکم اونارو بهم نمیگفتن چون که طرز تفکرشون متفاوت بود

من تو فکر نسیم شباهت بیشتری به خودم دیدم تا هرکس دیگر.

اخر شب، ساعت از دوازده گذشته بود با چای به لیمو و مخلفات ازم پذیرایی کرد و بعدش بلند شدم برم،هشت صبح کلاس داشتم

حالم خیلی بهتر بود و چقدر نیاز داشتم به هم صحبت و دوستی که بفهمتم‌.

بعد اون شب دیگه نسیم رو ندیدم تا مدت طولانی ،تا اینکه پیام داد همو ببینیم سلف. وقت ناهار بود اومد سلف پیشم و چند دقیقه ای نشست .همون روزی بود که صبحش از یه تصادف جون سالم به در برده بودم و حالت nervous داشتم.

ازم پیگیر قسمت دوم نوشته ای بود که دربارش نوشته بودم، منم دلیلی که اون زمان برای ننوشتنش‌ داشتم و گفتم بهش.

و کمی خجول‌ شدم که چرا چشم انتظارش گذاشتم.به هرحال،بعد اونم نسیم خواست سلف همو ببینیم که یه بار بخاطر بی حواسی من و یکبار نبودنم تو دانشگاه جور نشد :( جفتش بخاطر خودم بود و من so sorry شدم.

خب انگار ماجراها با نسیم هم به اتمام رسید ،من ارشد شرکت نکردم و از گردونه حذف شدم.

عوضش اکثر دوستام شرکت کردن و هستن.نمیدونم اما من ارشد خوندنو‌ حماقت محض میدونم در مورد خودم ،چون بی میل ترینم به خوندن حتی بک خط درس. و متنفر ،از رشته و دانشگاه و استادا.به جز یکیشون .

خب نسیم جان،الوعده‌ وفا ؛)

نسیم ,داشتم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدلینگ مصطفی plp shop Mr EXE آپشن خودرو | گندم کار ندا tadrisertebat آموزش زبان PTE